درباره شهید محمدرضا صدیقی صابر و خانواده شهیدش | فدائیان وطن کودک، جوان و نوجوان شیعه هنوز هم شهید می‌دهد | ندای «هَلْ‌مِنْ‌ناصِرٍ» هنوز به گوش می‌رسد مسئله فلسطین از منظر برخی از مهم‌ترین اندیشمندان معاصر جهان | نهیب فیلسوفان و مورخان بر سر رژیم صهیونیستی دیدار تولیت آستان قدس رضوی با نماینده ولی‌فقیه در امور حج و زیارت (۹ تیر ۱۴۰۴) مداحی میثم مطیعی به یاد سردار شهیدحاجی‌زاده + فیلم و متن مراسم تشییع پیکر مطهر ۴ شهید جنایت رژیم صهیونی، در مشهد برگزار شد + فیلم (۹ تیر ۱۴۰۴) «حسینیه حرم» میزبان هیئات مذهبی سراسر کشور + فیلم طرح «میز خدمت حقوقی» با حضور وکلای قوه‌قضائیه در مساجد خراسان رضوی اجرا می‌شود ایران و ذهن‌های تسخیر شده شهید سعید برجی، دانشمند هسته‌ای که هرگز ناامید و خسته نشد سه‌ساله‌ای در قلب کودکان عاشورایی| سومین گردهمایی کودکانه به یاد حضرت رقیه (س) در حرم رضوی برگزار شد آیت‌الله مکارم شیرازی: تهدیدکننده رهبری و مرجعیت حکم محارب دارد جزئیات اجرای عملیات فرهنگی قرآنی «همت» در ایام محرم و صفر ۱۴۰۴ سبکی متفاوت از مداحی میثم مطیعی در دهه اول محرم + صوت و متن جنگ، ما را بزرگ می‌کند روز سوم محرم بر کاروان کربلا چه گذشت؟ مراسم بزرگداشت شهدای اقتدار ایران در مصلای امام‌خمینی(ره) برگزار می‌شود رئیس کمیته پدافند غیرعامل در بنیاد شهید و امور ایثارگران منصوب شد توصیه آیت الله وحید خراسانی براه بهره بردن از فیوضات دهه اول محرم اجرای هفت‌شب تعزیه‌خوانی در فرهنگ‌سرای بهشت مشهد | لزوم ایجاد پایگاه دائمی تعزیه در شهر
سرخط خبرها

درباره شهید محمدرضا صدیقی صابر و خانواده شهیدش | فدائیان وطن

  • کد خبر: ۳۴۲۳۸۰
  • ۰۹ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۳۲
درباره شهید محمدرضا صدیقی صابر و خانواده شهیدش | فدائیان وطن
شهید محمدرضا صدیقی صابر؛ دانشمندی که به همراه 12 نفر از اعضای خانواده‌اش، به دست رژیم صهیونی به شهادت رسید

مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ در آستانه‌اشرفیه، در میان سرسبزی بی‌انتهای گیلان، خانه‌ای است ساده و آرام که پشت دیوار‌های آجری و حیاط پر از شمعدانی‌اش، خانواده‌ای بزرگ و اصیل زندگی می‌کنند. محمدرضا داماد این خانواده است. در شهر کوچک و آرام همسرش، کمتر کسی او را می‌شناسد، اما از دانشمندان و چهره‌های پژوهشی برجسته کشور است. دور از سیاست و دور از هیاهو، سال‌های عمر خود را صرف ساختن فهمی تازه از پیچیده‌ترین کنش‌ها و واکنش‌های فیزیکی می‌کند.

او متخصص «انفجار‌های سمپاتیک» است، حوزه‌ای که فقط افراد انگشت‌شماری از فیزیک‌دانان ایرانی در آن دانش عملی و کاربردی دارند. این نوع انفجار‌ها که در آزمایش‌های صنعتی و نظامی به کار می‌روند، نیازمند درک عمیق از موج‌برها، زمان‌بندی میلی‌ثانیه‌ای و انرژی‌هایی با ضریب بالا هستند. محمدرضا، دانش‌آموخته دانشگاه‌های داخلی و دارای چندین ثبت اختراع در صنایع حساس دفاعی کشور است. 

از اعضای تیم تحقیقاتی «شهید کریمی» است، گروهی ویژه در وزارت دفاع که با هدف پیشبرد دانش انفجار کنترل‌شده فعالیت می‌کنند. سال‌ها هدف تحریم‌های آمریکا و اروپاست، در حالی‌که دغدغه‌اش حفظ جان انسان‌ها از طریق طراحی سیستم‌های کم‌خطرتر است. برخلاف تصویری که دشمنان ایران از او می‌سازند، انسانی عادی، با دغدغه‌های پدری، همسری و فرزندی است.

پسر به‌جای پدر

سحرگاه شوم بیست‌وسوم خردادماه است. محمدرضا و خانواده‌اش مثل همه شب‌های دیگر در خانه‌اند. خانه‌ای جمع‌وجور و صمیمی در یکی از محلات پایتخت که سال‌ها، همان‌جا زندگی می‌کنند. شب از پشت پنجره، خزیده است توی خانه و چراغ‌ها خاموش‌اند. تنها صدایی که می‌آید، صدای نفس‌های منظم و کوتاه است. همه خوابیده‌اند.

خانه در آرامش شب غرق شده‌است که صدای انفجار مهیبی در خانه می‌پیچد. بخش‌هایی از د‌رو‌دیوار خانه روی هم آوار می‌شود و موج انفجار تمام اعضای خانواده را پراکنده می‌کند. محمدرضا سراسیمه خودش را به اتاق خواب بچه‌ها می‌رساند؛ جایی که فقط غبار و آتش است. گیج و مبهوت، بچه‌ها را صدا می‌زند. نمی‌داند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. هر احتمالی را می‌دهد. هم‌زمان به زلزله و آتش و تخریب ساختمان فکر می‌کند. از آن بیرون صدای جیغ و فریاد می‌آید. 

کم‌کم صدای آژیر ممتد ماشین‌های آتش‌نشان و اورژانس هم به گوشش می‌خورد. این شب قرار است تا به درازا کشیده شود. شبی که باید او زیر آوار بماند، اما پسر هفده‌ساله‌اش جان خود را از دست بدهد. حمیدضا، پسر بزرگ او قربانی ترور کور رژیم صهیونیستی می‌شود و پهپادها، به‌جای پدر، پسر را نشانه می‌گیرند.

داغ‌دارترین خانواده جنگ

چند روز می‌گذرد و مادر هنوز بی‌تاب رفتن پسرش است. محمدرضا وقت‌وبی‌وقت به آسمان خیره می‌شود. هنوز هیچ‌کس رفتن حمیدرضا را باور نمی‌کند. سوگ، چنان روی زندگی‌شان سایه می‌اندازد که ناچار همه‌چیز را جمع می‌کنند و به آستانه اشرفیه می‌روند. می‌روند تا چند روزی را در آغوش خانواده سر کنند تا شاید کمی، فقط کمی دلشان آرام بگیرد.

توی خانه سه‌طبقه‌ای که چند نسل از اعضای خانواده کنار هم زندگی می‌کنند. پدربزرگ، مادربزرگ، دختر‌ها و دامادها، پسر‌ها و عروس‌ها و نوه‌هایشان. سوم تیرماه است. دوباره شب، سکوت و... بازهم صدای انفجار؛ نه یک‌بار، نه دوبار، بلکه سه انفجار پشت سرهم. جنگنده‌های رژیم صهیونیستی بالای سر آستانه اشرفیه به پرواز درمی‌آید و سه موشک به یک خانه شلیک می‌کنند.

صدای موشک، سکوت شب را می‌درد و بعد قلب خانه را شعله‌ور می‌کند. صدای مهیبی می‌آید و بعد سکوت می‌شود؛ سکوتی برای همیشه. خانواده دیگر وجود ندارد. خانه‌ای که روزی صدای خنده کودکانه در آن می‌پیچید، حالا به تلی از خاک بدل می‌شود. دوازده نفر از اعضای خانواده شهید می‌شوند. «محمدرضا صدیقی صابر» به‌همراه همسرش، دختر خردسالش، مادرزن، پدرزن و دیگر بستگان درجه یک همه‌وهمه شهید می‌شوند.

جابه‌جایی مرز‌های نبرد

از آن خانه، فقط یک گودال عمیق باقی‌مانده است. چهارخانه مسکونی دیگر هم آسیب جدی می‌بینند و ۳۳ نفر راهی بیمارستان می‌شوند. از شب حمله فقط چند تصویر پراکنده در ذهن همسایه‌ها نقش بسته است. کودکی زخمی و خون‌آلود در آغوش پدر، زنی که فریاد می‌زند «همه رفتن» و پزشکی که با نور موبایل سعی می‌کند نبض مادری را برگرداند.

این حمله، نه تنها یک حمله تروریستی، بلکه قتل‌عامی خانوادگی است. جنایتی را که در آن به خانه‌ها و اتاق خواب‌ها حمله می‌شود و پهپادها، نیمه شب بر فراز شهر پرواز می‌کنند و غیرنظامیان را نشانه می‌روند، دیگر نمی‌توان «عملیات پیشگیرانه» نامید. 

در قوانین بین‌المللی، چنین عملیاتی که به‌عمد غیرنظامیان را هدف قرار می‌دهد، «جنایت جنگی» محسوب می‌شود، اما اینجا، در جهان رسانه‌ها و ائتلاف‌های نظامی جنایتکار؛ نام این کشتار تغییر می‌کند و به آن «مقابله با تهدید» می‌گویند. بی‌آنکه بپرسند دختر پنج‌ساله چه تهدیدی برای امنیت جهانی دارد. دکتر صدیقی صابر و خانواده‌اش، حالا دیگر نیستند. اما قصه‌شان باقی می‌ماند. این قصه را باید نوشت، گفت و بار‌ها تکرار کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->